حکایتهاوداستانها ونکته های عرفانی
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 91521
بازدید دیروز : 63316
بازدید هفته : 304669
بازدید ماه : 626950
بازدید کل : 11018705
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 5 / 6 / 1400
https://myket.ir/app-icon/hekayet.jame.ir_5924dc9c-8eb8-46ad-a6f7-44ed60d1c09b.png


پرسش عارف

یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟

گفت:بسیار.

پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟

گفت :بلی .

سپس عارف گفت:در اثر کوشش،آن چه می خواهی بدست آوری؟

گفت:متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.

عارف گفت:این دنیایی که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،پس چطور آخرتی که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست خواهی آورد؟

دنیا طلبیدیم ،به جایی نرسیدسیم یارب چه شود آخرت ناطلبیده

عاشقی که از معشوق سرد شد

عاشق و معشوقی بودند که سخت به هم دلبسته بودند.بعد از مدتی عاشق به معشئق گفت:


در چشم راست تو لکی می بینم.به من بگو چه وقت این لک در چشم تو ایجاد شده است؟

معشوق گفت:از وقتی که عشق تو رو به سردی گذاشته است.

یعنی تا وقتی محبت تو شدت داشت در من نتنها عیب نمی دیدی بلکه همه ی عیوب را حسن می دیدی .چنانکه این لک مدت ها در چشم بود و تو از شدت محبت آن را نمی دیدی ،حال آنکه از محبت تو کم شده لک را می بینی.

بهلول و مرد طرار(دزد)

روزی بهلول(ابو وهیب بهلول بن عمروصیرفی کوفی،عالم،عارف،از عقلای مجانین.شاگرد امام جعفر صادق(ع)) از راهی می گذشت که ناگهان دزدی از پشت سر بهلول کلاهش را دزدید.

بهلول به دنبال او دوید تا کلاه را پس بگیرد .بعد از طی مسافتی به سر دوراهی رسیدند که یک راه به آبادی و راه دیگر به قبرستان می رفت.مرد طرار به طرف آبادی رفت ولی بهلول به طرف قبرستان روانه شد.

مردمی که ناظر آنان بودند به بهلول گفتند طرار از طرف آبادی رفت تو چرا از راه قبرستان می روی؟

بهلول گفت بالاخره گذارش به این قبرستان خواهد افتاد .آن وقت من می دانم با او چه معامله ای بکنم

خدا را کجا جوییم

از ابوسعید ابوالخیر(عارف نامدار ایرانی در نیمه ی دوم قرن چهارم و نیمه ی اول قرن پنجم.از |آثار مهم وان شعر)پرسیدند:

خدا را کجا جوییم؟

ابو سعید در پاسخ گفت:کجا جستید که نیافتید!

عارفی گفته است :مراد از خداجویی نه آن است که او را پیدا کنی،بلکه تو باید از گمگشتگی پیدا شوی یعنی خود را بشناسی .

چنانکه حضرت علی (ع) فرمود:

من عرف نفسه فقد عرف ربه

(هرکه خود را بشناسد خدا را شناخته است)

من عرف زین گفت شاه اولیا

عارف خود شو که بشناسی خدا

مولانا




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایت ها وحکمت ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی